جدول جو
جدول جو

معنی برفراغ کردن - جستجوی لغت در جدول جو

برفراغ کردن
(مُ)
تمام کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ دَ)
بلندقدر کردن. مهتر ساختن. عزت و آبرو بخشیدن:
و آنکه را دوست بیفکند از پای
سرفرازش مکن ار شاه جم است.
خاقانی.
بردر خویش سرفرازم کن
وز در خلق بی نیازم کن.
نظامی.
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع.
حافظ
لغت نامه دهخدا
ایجاد کردن، به وجود آوردن، برپا کردن، دایر کردن، تعیین کردن، معین کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد